دوستان عزیز
...
برایم دعاکنید
این هم یکی از آخرین غزل هام بود
و انگار من مدتهاست دیگر اهل غزل و (قافیه های معطر) نیستم
پرنده باش که از آسمان خبر بدهی
که دل به پر زدن و جاده و سفر بدهی
نه اینکه در قفس عادت قناری ها
به نام عشق غزل های زرد سر بدهی
پرنده باش که تا کودکی سرک بکشی
که دل به منظره ای دور و دورتر بدهی...
به خانه ای برسانی مرا که در بزنم
صدا به حنجره ی خشک چوب در بدهی
هنوز باغچه اش غرق در گل شب بوست
که عطر گم شده ی مادر و پدر بدهی
دوباره پر بزند بادبادک از دستت
اگر به قصه ی پرواز بال و پر بدهی
پرنده باش دل من که باز برگردی
پرنده باش که از آسمان خبر بدهی ...
دلم عجیب گرفته ، ولی تو بی خبری
نشسته ای ته ِ کوچه دل ِ مرا ببَری ؟
...
آخیش بالاخره بازم به روز شدم نمی دونید داشتم می ترکیدم
در کنار نبودن هام هستمتون
منتظر نظر و نقدت می مونم
در پناه او [گل]
به خانه ای برسانی مرا که در بزنم
صدا به حنجره ی خشک چوب در بدهی
http://www.shohodi.blogfa.com/
با سه غزل ترکی و یک غزل فارسی بروزم
×××××
عشق تو گرم می کند کالبد زمانه را
شوق توسوق میدهد جنبش آب و دانه را
×××××××
بس هاردا قالیبسان یئیین اول سون گئجه میزدیر
بیر چیخدیق او گون ایندی ده گل بیر باتاق اولدوز
سلام محمد حسین
از تشابه اسمی تو با خبر بودم خب همه جور ادمی پیدا میشه
هر محمد حسینی که محمد حسین نمیشه
سلام .
با غزلی تازه به روزم و آماده تا رد چشم های شما را در سطرهای آن ببینم.
و حالا دیدارتان را پلک نمی زنم...