چشم بسته می آمدم آن روزها
امروز اما
اصلن گلی نبود که باغی در کار باشد
فقط یک کوچه بودو عطری سرخ
که ناگهان شعر از هوشم رفت...
ردی در هوا انگار همان مسیری بود که مرا بردند
اصلن بوی رنگش در باد پیدا بود
کسی عطرش را دید و دنبالش در نام کوچه ها گم شد...
در خیابانها
شهرها
جاده ها
از سالهای گم شدن برگشت
سری که از خطوط سینه ام پرید بیرون
لاغر و کمرنگ به من خندید
کسی که چشم بسته
تنها به نام گل سرخ به این کوچه می آمد...
سلام
" صاحبدلان " ایستگاه " شعر واندیشه" است
و این بار با " داستان درویش و عطار" و اشعاری از عطار نیشابوری بروزم
منتظر حضور سبزتان هستم
دکتر مجتبی کرباسچی
سلام
" صاحبدلان " ایستگاه " شعر واندیشه" است
و این بار با " داستان درویش و عطار" و اشعاری از عطار نیشابوری بروزم
منتظر حضور سبزتان هستم
دکتر مجتبی کرباسچی