دوستان عزیز
...
برایم دعاکنید
این هم یکی از آخرین غزل هام بود
و انگار من مدتهاست دیگر اهل غزل و (قافیه های معطر) نیستم
پرنده باش که از آسمان خبر بدهی
که دل به پر زدن و جاده و سفر بدهی
نه اینکه در قفس عادت قناری ها
به نام عشق غزل های زرد سر بدهی
پرنده باش که تا کودکی سرک بکشی
که دل به منظره ای دور و دورتر بدهی...
به خانه ای برسانی مرا که در بزنم
صدا به حنجره ی خشک چوب در بدهی
هنوز باغچه اش غرق در گل شب بوست
که عطر گم شده ی مادر و پدر بدهی
دوباره پر بزند بادبادک از دستت
اگر به قصه ی پرواز بال و پر بدهی
پرنده باش دل من که باز برگردی
پرنده باش که از آسمان خبر بدهی ...
همانا او از او بود و با او رفت
نفرین به این همراه لعنتی!
لعنت به این پیامک های مرگ آور!
پیامک بعدی
خبر خاموش شدن کدام ستاره است؟
کوتاه یا بلند
نگاهی به چند شعر جدید از حمید رضا شکارسری:
برای خواندن مطلب بر روی ادامه مطلب کلیک کنید
با احترام به محمود دولت آبادی :
فرض کن دفترچه تلفنت تبدیل شده به یک آژانس مسافرتی. هر کدام از شماره ها را به جایی دور برده ست... برادرت را برده کانادا به اردوگاه پناهندگان معطل. دوستانت را برده به سربازی... نشانی قرارت را گم شده در خیابانهای پرت در سالهای بعد... و عشقت را اساس کشی کرده ... طرح کوچه ات را برده به نقشه بزرگراه بعدی شهرداری... مادرت را برده... برده به دورتر به دورتر ... به گریه میافتی... اشتباه فرض کرده ای... اما بیشتر از این دو نیست... یا همه ی جهان را به سفر برده است... یا تو یادت رفته برای برگشت بلیط بگیری...