دوستان عزیز
...
برایم دعاکنید
این هم یکی از آخرین غزل هام بود
و انگار من مدتهاست دیگر اهل غزل و (قافیه های معطر) نیستم
پرنده باش که از آسمان خبر بدهی
که دل به پر زدن و جاده و سفر بدهی
نه اینکه در قفس عادت قناری ها
به نام عشق غزل های زرد سر بدهی
پرنده باش که تا کودکی سرک بکشی
که دل به منظره ای دور و دورتر بدهی...
به خانه ای برسانی مرا که در بزنم
صدا به حنجره ی خشک چوب در بدهی
هنوز باغچه اش غرق در گل شب بوست
که عطر گم شده ی مادر و پدر بدهی
دوباره پر بزند بادبادک از دستت
اگر به قصه ی پرواز بال و پر بدهی
پرنده باش دل من که باز برگردی
پرنده باش که از آسمان خبر بدهی ...