منم !
بله گاهی من همین منم
کم و بیش دست و پایم را جمع میکنم
برای صندلی خالی تکان میدهم
گاهی که من منم
گاهی که از جنوب می آیم
ناشناس این خیابانها میآید و
ساک کهنه ای میدهد دستم
بی خیال دستی که نیست
تویی؟
برایم از عطر تنباکو بنویس
گاهی دود قهوه خانه ها به گریه ام می اندازد
کنار ترمینال جنوب
حالا که تویی
دستم را تا بزن
دست کن به این جیب و
فال بگیر
منم
همان گاهی که رد میشوم
صندلی خالی را میشناسم
تویی!
همان که از دستی که نیست
ناشناس خیابانها را میشناسد
من که برایتان میگویم
دو سه خیابان را بلد است
که اطراف ترمینال جنوب
برای مسافران داد مزنند
قهوه خانه ای هم آنجاست
که دود قلیان هایش
نسبتی دارد با دریا و بازار آشنا
آنجا که حتی ساکم را جا گذاشتم
تویی؟
آنجا که هستی از عطر تنباکو بنویس
گاهی دود قهوه خانه ها به گریه ام می اندازد
کنار ترمینال جنوب
گاهی که رد خور ندارد
جا می مانند حتما
همین من
همین بلیط معطل در جیب
این آستین تا خورده
تویی
: فال خوبی ست
خیر است انشاءا...
رفتن به دست تکان دادن نیست
خیلی زیبا بود
برای مسافران داد مزنند
ی جا افتاده فکر میکنم
سلام
...
منم !
بله گاهی من همین منم
کم و بیش دست و پایم را جمع میکنم
برای صندلی خالی تکان میدهم
گاهی که من منم
گاهی که از جنوب می آیم
ناشناس این خیابانها میآید و
ساک کهنه ای میدهد دستم
بی خیال دستی که نیست
تویی؟
برایم از عطر تنباکو بنویس
گاهی دود قهوه خانه ها به گریه ام می اندازد
کنار ترمینال جنوب...
دست مریزاد دوست من دست مریزاد!
شاد باشی .
قسم به فاصله: این کوچه ی بدون عبور
اطلاعاتی در مورد کمد در فرهنگ های دیگر
و شعری که حسابی کمدی است
به روزم!
سلام محمد عزیز
از شعر استفاده کردم
کار خوبی بود
و ...
سلام پسر
حالت چطوره ؟
چرا باید بعد از این همه مدت به من سر بزنی؟
اولا که شعت رو حسابی خوندم در موردش حرف میزنم اما اگه زنده بودم و تونستم تو رو رودر رو ببینم. فقط در این حد میگم که شعر خوبی بود چون محمد حسین ابراهیمی اونو نوشته بود و واقعا شعر خوبی بود. اما بهم بگو تهرانی یا کرمان. آدرس بده کتاب رو برات پست کنم چون میخوام برام مطلب منویسی نقدش کنی و مشکلات کتابم رو بهم بگی . منتظر میمونم. راستی از دانشگاه چه خبر؟
سلام
پاتوق ادبی با داستانی از لیلا عابدی به روز است.منتظر حضورتان هستیم.
[گل]
سلام مرسی که سر زدید و تانل کردید
چشماتون ظریف می بینه
شعرتون هم خودم منظورم شعرتونه نه غزلتون
یاد شاعرای خوبی مثل علیرضا و مرتضی دوستای دیگه شون افتادم
پاینده باشی
این بلیط معطل در جیب و گاهی منم که معطل بلیط در اطراف ترمینال جنوب پرسه میزنم... خیر است انشاء ا... با این سبک که نوشتی حال میکنم.
چطور شد که به جاده خاکی سر زدی! تو که بزرگراهی؟! تو که ترمینال جنوب را بیشتر از ترمینال غرب میشناسی؟ چطور شد به این جاده ی خاکی که به ندرت مسافر میبینه عبور کردی؟ به هرحال من بعد از ماه ها و شاید سالها دوباره مینویسم و خیال ندارم جاده را آسفالت کنم و انتظاری ندارم مسافری زخمت بدهد به خودش و بیاید و زحمت بکشد تا من را بخواند. منم همان گاهی که رد میشوم... بازم بگم از شعرت خوشم اومد
سلام آقای ابراهیمی
سپاس از حضورتون
جواب کامنت خودتان را در وبلاگ من بخوانید . متاسفانه بلاگ اسکای پیغام خطا برای وجود کلمات خاص میدهد که نمی دانم چرا. چون من کلمات بدی در آن نمی بینم.!!!!!!!!!!
پوزشم را بپذیرید. باز هم متشکرم. موفق باشید.
سلام اقای ابراهیمی.
خیلی زحمت کشیدید قدم رنجه کردین.
خوب است که گاهی همه چیز را امتحان کرد. مثل قهوه خودن در لیوان چایخوری پدربزرگ که بسیار بزرگ بود برای نخوابیدن ها و شب زنده داری ها.
می شود گاهش حتی به جلبک ها، ماهی های کوچک و حتی سنگریزه اقیانوس ها نیز گذری کرد. شاید آ«ها هم حرفی برای گفتن داشته باشند.
در ضمن من بی اجازه ات بهت لینک دادم.
و این اندیشه فرو ماند در او
که چه خواهد شد
و چه خواهد کرد
و چرا ها وچراهاوچراها که در او میشکفد
وتو را میبرد آنجا که خدانیست
وتویی بالب خندان که به او مینگری
وبه تکرار کهن زمزمه سر میدهی آرام
که این نیز بگذرد آسوده بمان.
مرسی بابت راهنمایی.
سلام
وبلاگ زیبایی دارید
و همچنین شعرهای زیبایی هم میگید
موفق و پیروز باشید
در پناه حق.
سلام حضرت ِ شاعر!
دوستی می گفت:
مهم نیست این چیه که داری می نویسی ...
مهم اینه که اگه تو اینو ننویسی ، تا ابد نوشته نخواهد شد ...
.
.
.
با شعر تازه ای بروزم
چشم انتظار نظر ِ ارزشمندتان می مانم.
دریغ نفرمائید.